کد مطلب:53791 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:263

نکته 02











مسعودی می نویسد: بعد از روز سقیفه بار دیگر در روز سه شنبه «فردای روز سقیفه» از عامه برای ابوبكر بیعت گرفتند. علی بیامد و به او گفت كه كار ما را آشفته كردی و با ما مشورت نكردی و حق ما را نگه نداشتی. ابوبكر گفت بله ولی از آشوب ترسیدم، مهاجران و انصار در روز سقیفه حكایتی دراز داشتند و امامت را برای خود می خواستند.

مسعودی اضافه می كند كه هیچ كس از بنی هاشم با ابوبكر بیعت نكرد تا فاطمه رضی الله عنها وفات یافت[1] .

ابن ابی الحدید در جلد دوم شرح نهج البلاغه صفحه 19 در خصوص رفتن علی «ع» به مسجد می نویسد كه مردم در كوچه و خیابانهای مدینه گرد آمده بودند و منظره ی رفتن علی به مسجد را تماشا می كردند.

باید دانست اگر این نكته درست باشد، یقین آن است كه مردم تصمیم گرفته بودند امر خلافت را به ترتیبی كه در شورای سقیفه بین مهاجران و انصار مطرح شده بود، اجرا نمایند و فكر می كردند كه اگر تغییری به وجود آید وضع بدتر خواهد شد از این جهت از علی «ع» حمایت نكردند بلكه تماشاگر صحنه شدند اما علی مقاومت كرد و صبر نمود.

[صفحه 126]

در تحلیل وقایع سقیفه شاید بتوان گفت كه، با ظهور محمد «ص» حركت فكری و نهضت دینی و سیاسی اسلام شروع شد و در همان اوایل كار، اسلام دشمنان سرسختی پیدا كرد، پیشرفت اسلام موجب گردید كه یهودان و مسیحیان و بالاخره سران متنفذ قریش و قدرتمندان مدینه بیكار ننشینند. اینها به احتمال زیاد همواره مشغول فعالیت بودند كه امواج اسلام را به نفع خود مهار كنند و فكر می كردند كه موقع مناسب، زمان رحلت پیامبر است كه می توانند نظم دینی و سیاسی اسلام را در شكل حكومت دلخواه خویش درهم بریزند.

نخستین حركت در سقیفه ی بنی ساعده ظاهر شد و با تدابیری كه از پیش، پایه ریزی شده بود، عده ای موفق شدند كه حكومت را در دست بگیرند.

همین افراد معتقد بودند كه نباید قدرت در بنی هاشم متمركز شود و شاید می دانستند كه اگر علی جانشین پیامبر شود، ابعاد اسلام در چارچوب قرآن با عدالت علی و خط فكری علی پردامنه و وسیع خواهد شد كه قابل تحمل نخواهد بود.

دسته های دیگر اقداماتی به عمل آوردند كه نیروی مركزی اسلام به خطر بیفتد. آنها تا جایی پیش رفتند كه زمینه ی قیام و هیجان در مدینه فراهم شده بود.

اندیشه های گوناگون و خبرهای هول انگیز، كه از نقاط مختلف كشور اسلامی به مركز حكومت اسلامی می رسید، چنان اوضاع مدینه را آشفته كرد كه چیزی نمانده بود وحدت فرماندهی و قدرت اسلام از بین برود.

ابوبكر برای تقویت موقعیت حكومت اسلام در این اندیشه شد كه از نیروی بنی هاشم استفاده كند و آنها را به سوی خود جلب نماید.

ابوبكر با ابوعبیده جراح و مغیره بن شعبه مشورت كرد و قرار شد كه با عباس بن عبدالمطلب ملاقات كند.

این ملاقات انجام گرفت، و عباس عم پیامبر نظر خود را در خصوص خلافت چنین بیان كرد:

خداوند محمد «ص» را به عنوان پیامبر و صاحب اختیار مومنان مبعوث كرده است، اگر خلافت را به خویشاوندی از پیامبر، گرفته اید این حق ما می باشد، و اگر به درخواست مومنان بر این مقام چنگ زده اید ما هم از آنها هستیم و ما را به شورای دعوت نكردید و از حق ما سخنی به میان نیاوردید و مشاوره و پرسشی از ما نكردید.

[صفحه 127]

عباس خطاب به ابوبكر گفت: پیشنهاد كردی كه برای من نصیبی در خلافت باشد. باید بگویم كه اگر خلافت به تو اختصاص دارد ما را به تو نیازی نیست و اگر خلافت حق ما است هرگز به قسمتی از آن راضی نخواهیم بود.

باید بدانی كه پیامبر درختی است كه ما شاخه های آن می باشیم و شما همسایگان آن هستید پس ما سزاوارتر از دیگران هستیم.

گمان ما آن نبود كه خلافت از بنی هاشم و از میان آنها از ابوالحسن علی انحراف پیدا كند. زیرا علی اول كسی است كه به طرف قبله نماز خواند، و از همه عالم تر به آثار و سنتهای رسول خدا می باشد و از او نزدیكتر به فرستاده ی خدا كسی نبوده است.[2] .

آری، علی در راه پیشرفت اسلام و حفظ وحدت اسلامی از هیچ گذشتی دریغ نكرد چنانكه نشان داد از حق و میراث خود گذشت تا قرآن فروزان تر از آفتاب بر آسمان معارف اسلام بدرخشد و مشعل هدایت كاروان بشری باشد و ستمهای قریش را بر خویشتن روا داشت تا پیمان او با پیامبر محبوب استوار و پایدار بماند.

علی در این باره فرمود: چون خلافت را كه حق من بود غصب كردند در كار خویش اندیشه كردم نگریستم جز كسانم همراه و یاوری نیست از این كه آنان به كام مرگ كشیده شوند دریغ داشتم ناچار چشمی كه خاشاك در آن رفته بود به هم نهادم با این كه نفس در سینه و راه گلو بسته بود با غم به سر بردم و شكیبایی نمودم.[3] .

[صفحه 129]


صفحه 126، 127، 129.








    1. مروج الذهب ص 657 ج 1.
    2. اسرار آل محمد ص 27.
    3. نهج البلاغه- خطبه 26.